محل تبلیغات شما

گودرز صادقی (Goudarz Sadeghi)



در سال ۱۹۴۳ خانم سونگ میلینگ (همسر چیانگ کای شک، رهبر وقت چین) - که از او به عنوان مقتدرترین زن تاریخنام برده شده است - با خانم النور روزولت (همسر فرانکلین روزولت، رئیس جمهور وقتامریکا) دیداری داشت. خانم چینی لباسهای فاخری پوشیده بود و با نیروهای خدماتی کاخسفید به عنوان نوکر و کنیز برخورد میکرد. قصد او از دیدار، جلب نظر امریکا برایحمایت از چین در مقابل یورش بیرحمانه نیروهای نظامی ژاپن به چین بود. خانم روزولتپس از آن دیدار جمله ای در مورد همتای چینی اش به این مضمون گفت: او در مورددموکراسی بسیاز زیبا سخن میگوید اما بلد نیست دموکراتیک زندگی کند.

این سخن گفتن های متفاوت ازسبک زندگی مبتلابه جامعه ما نیز هست. گروهی آنچنان از ارزشهای اسلامی سخن میگویندکه گویی تربیت شدگان مکتب امام علی (ع) هستند ولی وقتی به زندگی شخصی آنها نگاهمیکنید جز اشرافیت، استکبار، اسراف و تبذیر، شقاوت نسبت به همنوعان و رفتارهای ضدارزشی چیزی پیدا نمیکنید. در مقابل، گاهی با افرادی مدعی آزادی، اصلاحات و پیشرفتروبرو میشوید که در زندگی اجتماعی خود مبتلا به دیکتاتوری و تصلب عقاید و تعصباتقومی و قبیله ای هستند و وقتی که به قدرت میرسند حذف رقبا را علیرغم شایستگیهایآنان در اولویت نخست خود قرار میدهند. ما به راحتی در عرصه سخن رنگ عوض میکنیم ولیگرفتار سبک زندگی و رفتارهایی هستیم که در تضاد با ادعاهای ما قرار دارند.

یادبگیریم: در عرصه ت، پیش از آن که به ادعاها و سخنرانیهای مدعیان نظر کنیم، ببینیمدر نهانخانه و پستوی زندگیشان چه میگذرد. همانقدر که آرمانی سخن گفتن آسان است، آرمانیزندگی کردن کاری است سخت. کسی که میخواهد جامعه را عوض کند، ابتدا باید خودش راتغییر دهد.

سال 80 که رئیس دانشگاه ارومیه شدم تنها 38سال داشتم. برای من جالب بود که در رای گیری وزارت علوم از اعضای هیات علمی آندانشگاه من بالاترین رای را آوردم و آقای دکتر معین، وزیر وقت علوم، حکم ریاست رابه نام من صادر کرد. برای من اما هیچ چیز تغییر نکرده بود. من یک دانشیار 38 سالهدانشگاه بودم، مثل همه اساتید و کارمندان دیگر. برایم قابل قبول نبود که یکاستاد 60 ساله به صرف اینکه من رئیس دانشگاه هستم راه را برای من باز کند و درورود به دفتر و ساختمانی توقع داشته باشد که من جلوتر از او و دیگران حرکت کنم.ریاست یک موقعیت اعتباری بود، به کاغذی بند بود و همان کس که با یک امضا مرا به آنکار گمارده بود میتوانست با برگه دیگری به ریاست من خاتمه بدهد. تنها چیزی کهغیرقابل تغییر بود فاصله سنی آدمها بود. یک همکار 60 ساله همیشه از من 22 سالبزرگتر بود و اگر من میشدم 50 ساله، او میشد 72 ساله! هر ارباب رجوعی که وارداتاقم میشد به پایش بلند میشدم. فرقی نداشت که استاندار باشد یا یک کارمند جزء.یک مرد 55 ساله برایم کسی بود که 17 سال از من بزرگتر بود. من این گونه تربیت شدهبودم: به بزرگتر از خودت سلام بده. و البته من فراتر رفته بودم: به کوچکتر ازخودم هم سلام میدادم.


مجموعه داستانک های ن ویرانگر - داستانک 1: یک زن، پنج مرد، پنج سکه بهار آزادی

نوشته: گودرز صادقی

توجه: در قالب این داستانک ها، قصد دارم قصههایی واقعی از ن هم وطن ستمگری را که زندگی ها را متلاشی کرده اند بیان کنم.حمایت از ن یک اقدام روشنفکرانه و مترقی است ولی احساس میکنم گاهی حمایت ازمردها نیز یک وظیفه است. در دوران شکوفایی فمینیسم، حمایت از مردها خود شجاعتمیخواهد چرا که حرکتی بر خلاف دگم ها و تابوهای رایج است. ولی من این کار رامیکنم!

ماجرا: ماهها بود ندیده بودمش و از این که بابی مسئولیتی کارهای پایان نامه اش را رها کرده و مرا که استاد راهنمایش بودم بیخبر گذاشته بود شدیدا از او دلگیر بودم. پسر خوبی بود و این بی مبالاتی از او بعیدبه نظر میرسید. وقتی که دیدمش لحظاتی طول کشید تا او را به جا بیاورم. تا حدودیشکسته و کمی لاغرتر شده بود و شور و شوق سابق را نداشت.

طبیعتا اولین سوالم این بود که کجا بودی؟ چراخبری از تو نبود؟ کار پایان نامه ات را چرا رها کردی؟. که بغض امانش نداد و بامعذرتخواهی اتفاقی را که برایش افتاده بود توضیح داد. گفت که با دختر مورد علاقهاش (که میدانستم قبلا عقد کرده بود) عروسی کرده و تنها یک هفته پس از عروسی درحالی که ظاهرا هیچ مشکل خاصی نداشته اند و در همان ابتدای زندگی عروس خانم مهریهاش را مطالبه کرده است. پسر با تعجب از همسرش پرسیده: مشکل خاصی هست؟ مگر میخواهیاز من جدا بشوی؟ ما که دعوایی با هم نداریم! هنوز یک هفته نیست که به خانهمشترکمان آمده ایم!

عروس خانم رو به همسرش کرده و گفته بود: مگرقرار است مشکلی وجود داشته باشد؟ من و تو با عشق و علاقه ازدواج کرده ایم ولیمهریه حق زن است و عندالمطالبه! من نیاز دارم که مهریه ام را بگیرم و برای آیندهام برنامه ریزی کنم! بهرحال، از داماد اصرار و از عروس انکار. و بعد دادگاه وشکایت و به اجرا گذاشتن مهریه و.

داماد در همان ماه های اول پس از عروسیبازداشت میشود و مدتی را در زندان میگذراند و اعسار میدهد و نهایتا قرار میشودمهریه همسرش را به صورت اقساطی (ماهی یک سکه) به او بدهد. در آن زمان سکه ارزانتربود (زیر یک میلیون تومان). جالب اینکه پس از اینکه مهریه تقسیط میشود عروس خانمابراز تمایل میکند که به زندگی مشترک ادامه بدهد! و البته داماد زخم خورده و دلشکسته به او میگوید که حاضر نیست با زن پول پرست و ستمگر و بی ملاحظه ای مثل او درزیر یک سقف نفس بکشد و طلاقش را میدهد و از شر او رها میشود.

به دانشجو گفتم: با ماهی یک سکه میخواهد چکاربکند؟ تو یک جوان مستعد هستی و میدانم که آینده درخشانی داری. گفت: استاد! این زنیکه من میشناسم در طول چند سال آتی سه چهار مرد دیگر را هم مثل من تور میکند و طلاقشرا میگیرد. اگر از 5 مرد ماهانه 5 سکه بگیرد آینده اش تامین است دیگر!

گفتم: من واقعا نمیدانم داستانشما از چه قرار بوده ولی این که یک زن در همان هفته اول زندگی مشترک این رفتار رابکند طبیعی نیست. اولا شکر کن که از دست چنین آدمی رها شده ای و دوم این که آیندهاز آن توست، تا حالا کسی از پول خودفروشی به جایی نرسیده و او هم نخواهد رسید.تمام

در روزهایی که گرانی کمر مردم را خم کرده استو هیچ تناسبی بین درآمدها و هزینه ها وجود ندارد و امروزمان به طور معنی داری بادیروزمان فرق میکند، حتما این جمله را بارها شنیده اید که میگویند: مردم اگرندارند پس از کجا می آورند و میخورند؟ پس چرا سوپرمارکتها پر از مشتری است؟

شاید در یک نگاه سطحی به نظر بیاید که واقعاحق با مطرح کنندگان این پرسش باشد ولی مگر میشود اجناس به یک باره چندین برابرگرانتر بشوند و تغییری در قدرت خرید مردم ایجاد نشود؟

من پاسخی برای این پرسش پیدا کرده ام و باشما مطرح میکنم: مردم برای اینکه مثل گذشته بخورند، از چیزهای دیگر میزنند. قبلابرای آینده فرزندانشان پس انداز میکردند و دیگر نمیکنند. آپارتمان پیش خریدمیکردند و نمیکنند. بیشتر به مسافرت میرفتند و الان نمیروند. از نمایشگاه بینالمللی، کتاب میخریدند و دیگر نمیخرند. آنها بخشی از دارایی خودشان را انفاقمیکردند و به انجمن های خیریه کمک میکردند و دیگر نمیکنند. مردم لباسهای برندمیخریدند و دیگر نمیخرند. مهمانی میدادند و دیگر نمیدهند. بعضیها هر از گاهیدکوراسیون منزلشان را عوض میکردند و دیگر نمیکنند.

فعلا آنچه را که از انجام ندادن بعضی کارهایقبلیشان صرفه جویی میکنند صرف شکم میکنند و اگر کار به همین ترتیب پیش برود نوبتشکمهای بی هنر پیچ پیچ مردم هم فرا میرسد. این هم دردی است که شب ثروتمند بخوابیو صبح که بیدار میشوی با از بین رفتن ارزش پول ملی تبدیل به یک آدم فقیر بشوی. اینرا میگویند: بدبختی در 5 دقیقه!


جلسه 1 - آشنایی با حیوانات آزمایشگاهی و مقید کردن آنها - کلیک
جلسه 2 - تزریقات و تجویز داروها در حیوانات آزمایشگاهی - کلیک
جلسه 3 - مطالعه اثرات داروهای اتونومیک در خرگوش - کلیک
جلسه 4 - عملیات روی ارگان ایزوله و آشنایی با ارگان باث - بعدا آماده خواهد شد.

با سلام به خدمت دانشجویان محترم دوره دکترای عمومی دامپزشکی دانشگاه تهران

با آماده سازی تدریجی فایلهای درس فارماکولوژی 2، لینک های دانلود در این بخش قرار داده میشود. توجه فرمایید که اگر چه مباحث طرح شده در کلاس ممکن است بطور کامل با اسلایدهای عرضه شده انطباق نداشته باشند، لیکن در امتحان پایان ترم همین اسلایدها ملاک درستی یا نادرستی پاسخها خواهند بود تا از هر گونه سردرگمی جلوگیری شود.

موفق باشید.
گودرز صادقی هشجین

درس 01 - هیپوفیز و هورمونها و داروهای موثر بر تولید مثل. لینک دانلود
درس 02- گلوکز، انسولین و داروهای موثر بر قند خون - لینک دانلود
درس 03 - کورتیتروئیدها - لینک دانلود
درس 04 - هورمون آنتی دیورتیک، هورمون رشد و استروئیدهای آنابولیک - لینک دانلود
درس 05 - اصول نسخه نویسی در دامپزشکی (برای مطالعه) - لینک دانلود
درس 06 - داروخانه داری در دامپزشکی (برای مطالعه) - لینک دانلود

با سلام به خدمت دانشجویان محترم دوره دکترای عمومی دامپزشکی دانشگاه تهران

لینک های دانلود اسلایدهای درس فارماکولوژی 1 که توسط اینجانب تدریس شده اند در این بخش قرار داده میشود. توجه فرمایید که اگر چه مباحث طرح شده در کلاس ممکن است بطور کامل با اسلایدهای عرضه شده انطباق نداشته باشند، لیکن در امتحان پایان ترم همین اسلایدها ملاک درستی یا نادرستی پاسخها خواهند بود تا از هر گونه سردرگمی جلوگیری شود.

موفق باشید.
گودرز صادقی هشجین


درس اول - سیستم اعصاب اتونومیک - پیشگفتار - لینک
درس دوم - سیستم اعصاب اتونومیک - دستگاه کولینرژیک - لینک
درس سوم - سیستم اعصاب اتونومیک - آگونیست های آدرنرژیک - لینک
درس چهارم - سیستم اعصاب اتونومیک - آنتاگونیستهای آدرنرژیک - لینک
درس پنجم - سیستم اعصاب اتونومیک - مسدود کننده های گانگلیونی - لینک
درس ششم - سیستم اعصاب اتونومیک - مسدود کننده های عصبی-عضلانی - لینک
درس هفتم - سیتم اعصاب مرکزی - آگونیست ها و آنتاگونیست های اپیوئیدی - لینک
درس هشتم - سیستم اعصاب مرکزی - آنالپتیک ها و داروهای ضد تشنج - لینک
درس نهم - آرامبخش ها و مسکن ها - لینک
درس دهم - اصول بیهوشی عمومی - لینک
درس یازدهم - هوشبرهای استنشاقی - لینک
درس دوازدهم - هوشبرهای تزریقی - لینک
درس سیزدهم - بیحس کننده های موضعی - لینک

با سلام به خدمت دانشجویان محترم دوره دکترای عمومی دامپزشکی دانشگاه تهران

از قسمت تدریس شده توسط اینجانب سه فایل به شرح زیر آپلود شده و قابل دانلود از لینک های مقابل آنها هستند. توجه فرمایید که اگر چه مباحث طرح شده در کلاس ممکن است بطور کامل با اسلایدهای عرضه شده انطباق نداشته باشند، لیکن در امتحان پایان ترم همین اسلایدها ملاک درستی یا نادرستی پاسخها خواهند بود تا از هر گونه سردرگمی جلوگیری شود.

موفق باشید.
گودرز صادقی هشجین

مبحث اول: مرامنامه و اخلاق حرفه ای دامپزشکی. لینک دانلود
مبحث دوم: حقوق حیوانات مزرعه در سنت و مدرنیته. لینک دانلود
مبحث سوم: آلترناتیوها در استفاده از حیوانات آزمایشگاهی در تحقیقات. لینک دانلود

ما مردهای ایرانی حتی یک نفر سیمین بهبهانی نداریم که برایمان آه و ناله شاعرانه سر بدهد و برای هر رفتار ناهنجارمان یک دلیل موجه و دندان شکن دربیاورد.

ما وقتی موهایمان را شانه نزنیم نشانه شگی ماست. اگر ناخنهایمان را کوتاه نکنیم معلوم است که بیعرضه ایم. دیر خوابیدنمان معنای خاصی ندارد. اگر زیاد در فضای مجازی هستیم لابد دیوانه ایم. اگر شعر بگوییم هپروتی هستیم. اگر از خانه بیرون بزنیم صد در صد خانواده دوست نیستیم.

ما سرمان درد نمیکند. تهوع نداریم. فشارمان پایین نمی افتد. افسردگی سرمان نمیشود. به جراحی زیبایی نیازی نداریم.

ما هر کدام فقط چند رگ بسته در عروق کرونرمان داریم. یک بار دهانمان را باز میکنیم و میبندیم و جان به جان آفرین تسلیم میکنیم.

ما مردهای ایرانی یک دهه کمتر از زنها زنده میمانیم و ما. سیمین بهبهانی نداریم.

انا لله و انا الیه راجعون


دوستی داشتم که در زمینه مسائل اجتماعی قلم میزد، خیلی سنگین و پرمحتوا. مشکل من این بود که تقریبا چیزی از نوشته هایش متوجه نمیشدم، نه این که تک تک کلمات یا جملاتش را نفهمم، بلکه منظورش را نمیفهمیدم. این نفهمیدن را حمل بر دانش کم خودم در مسائل اجتماعی میکردم و حسرت میخوردم که چرا در این زمینه کم مطالعه کرده ام. اتفاقا از دوستان دیگر هم که میپرسیدم میگفتند چیزی متوجه نمیشوند.

یک مشکل دیگری هم بین ما حادث شد و آن این بود که هر گاه من مطلبی مینوشتم او صد و هشتاد درجه متفاوت برداشت میکرد و گاهی به من حمله ور میشد و مرا متهم به راست روی یا چپ روی میکرد. خیلی به زحمت می افتادم تا متوجهش کنم که منظور من آن چیزی نیست که او برداشت کرده است و آخر سر با نگاه تاسف آمیزی مرا به بهتر نوشتن دعوت میکرد. بهرحال چاره ای نبود، همانگونه که او با نفهمی من کنار آمده بود من هم مجبور بودم با کج فهمی او کنار بیایم. مزیت من بر او این بود که هیچ کس نمیفهمید او چه میگوید ولی آنچه را که من میگفتم دیگران درست میفهمیدند الا او که کج میفهمید!

سوای این نقص دو طرفه، وقتی خودم را با او مقایسه میکردم احساس میکردم وضعیت او از من وخیمتر است! اگر به عنوان یک بیماری روانی هم فرض کنیم، نفهمیدن را میشود با دارودرمانی برطرف کرد ولی کج فهمیدن احتمالا نیازمند بستری شدن و شوک درمانی است! در نفهمیدن ممکن است آدم نفهم هم مقصر باشد ولی در بیشتر موارد طرف مقابل که نمیتواند خودش را بفهماند مقصرتر است. یاد جمله ای افتادم از اینشتین که گفته است: هر وقت توانستید یک موضوع پیچیده را به مادر بزرگتان بفهمانید یعنی باسواد هستید!

به این عزیزانی که جوری مینویسند که ما نمیفهمیم سفارش میکنم قبل از اینکه با ما اعضای نسبتا فعال جامعه بعنوان مخاطب صحبت بکنند بزرگشان یک هماهنگی بفرمایند. ما هم قول میدهیم برای جلوگیری از کج فهمی این عزیزان اصلا مطلبی ننویسیم و روی اعصابشان نرویم.

والله علیم بذات الصدور

این روزها،
شعر هدیه خوبی نیست.
جایی که حتی دل را
از پنجره ی پیتزای پنجره ای
نگاه میکنند.

دیری نمی پاید،
همین روزها،
بازار شاعران تخته میشود
و برج های بر افراشته،
جای بازار شعر را میگیرند.

روزهای غم انگیزی است!
روزهایی که فرزندان
از پدران شاعرشان،
شعر را به ارث نبرند!

فرزندانی که روزها را،
به شاگردی،
در برج های بر افراشته،
شب میکنند.

آدمی اگر نه در ناتوانی، بلکه در اوج توانایی امورش را بی کم و کاست به خدا واگذارد، میشود مرد خدا. مهربانی اش حتی کسی را که به او جفا کرده است در بر میگیرد، میبیند و خودش را میزند به ندیدن. میفهمد ولی سادگی اش خیره میکند. بی آن که بخواهد میشود محبوب قلبها.

اینطور آدمها کم نیستند،‌ شاید یکی از آنها همان پیرمرد ساده ای باشد که دیروز در صف نانوایی حقش را خورده ای. شاید همان زن پاکدامنی که در سختیهای زندگی شرافتش را با دنیا معامله نکرده است یکی از همین بندگان ویژه خداوند باشد و ما نمیدانیم.

رد پای اینجور آدمها را میتوان در هر کوی و برزنی سراغ گرفت. اینها واسطه خیرند و امیدبخش ما، تا بدانیم که انسانیت نمرده است. آنها خود نمیدانند که نظرکرده حق هستند. مومن حرفه ای نیستند و ظاهرشان از برتری و ویژه بودن آنها نشانی ندارد. آنها را باید با حس ششم کشف، و با تمام وجود پاسداری و پشتیبانی کرد. آنها دعاهایشان ختم به خیر میشود و نفرینهای بحقشان میسوزاند. با چنین آدمهایی نباید درافتاد. خدا حرف آنها را زمین نمی اندازد. دیده ام که میگویم.


1541329772.jpg (1157—536)


کاهش وزن بدون دارو، بدون دمنوش، بدون ورزش، بدون رژیم غذایی

جهت اعتماد شما. هزینه بعد از مشاهده نتایج اولیه اخذ میشود!

تلفن همراه: 09195742492

کی جرات داره همچین استفاده از آموزش ها را در کانال تلگرامیزیر ببینید:

https://t.me/MoshaverNemati


در احادیث آمده است آنهایی که قرآن را تفسیر به رای میکنند جایگاهشان در آتش است. نمیدانم این موضوع در مورد کسانی که تاریخ اسلام را نیز تفسیر به رای میکنند صادق است یا نه! به نظر میرسد چون درک و تعمیم وقایع تاریخی آسانتر از تفسیر قرآن است و نیاز چندانی به تسلط بر زبان عربی و علوم قرآنی ندارد، بسیار رایجتر است. مشاهده فیلمها و سریالهای تاریخی این روزها آسانتر از هر زمان دیگری باعث عمومی شدن دانش ناقص افراد در مورد وقایع تاریخی صدر اسلام شده و کسانی که مترصد فرصتی برای تطهیر خود و تخریب حریفان و رقبای خود هستند، به آسانی آنها را به اتفاقات اطراف خود تعمیم داده، صد البته همیشه خود را در جایگاه حق و دیگران را در جایگاه باطل قرار میدهند.

حتی در ادارات کوچک و سازمانهای دولتی نه چندان مطرح، دور و بر آدمهای پرمدعا، پر از عمروعاص و شریح قاضی است! اگر فردی زیرک و دو به هم زن در آن اطراف حاضر باشد به معاویه بودن متهم میشود. ممکن است یک آبدارچی اداره رییس خودش را که سختگیر است به ابوسفیان تشبیه بکند و کسی را که درکش نمیکند ابوجهل معرفی کند. از این تشبیهات برمیآید که در مقابل این همه آدمهای ناجور باید یک آدم جوری هم باشد که لابد نشان از ائمه معصومین دارد و او کسی نیست جز همان مدعی که همگان را به دشمنان اسلام و قرآن تشبیه میکند.

من این حس حقانیت مداوم را سندروم خود علی پنداری» مینامم که نشان از یک نوع بیماری است. نشان از توهم است و نیازمند درمان است. سندرم یاد شده موجب خودفریبی میشود و آدمی را با واقعیات و از جمله واقعیت وجودی خودش بیگانه میکند. چنین بیماری تمام محیط اطراف خود را صحنه درگیری حق و باطل میداند، صحنه ای که او در طرف حق قرار دارد و دیگران در طرف باطل. دیگرانی که نشان از معاویه و یزید و شمر و خوارج نهروان و عمروعاص و شریح قاضی و امثال ذالک دارند. جالب اینکه همین تعبیرات را دیگران ممکن است در مورد همان مدعی به کار ببرند و کسی نیست که خلاف آن را در مورد خود تصور کند.

در میان همه بیماریهای روحی و روانی موجود، سندروم خود علی پنداری» بیماری خطرناکی است که به علت استفاده از دین و حوادث تاریخی دینی، مدعی را به جهالت مضاعف میکشاند و باعث بیگانگی او با واقعیت میشود. گویی شأن نزول دین در خودفریبی و توهمات ایدئولوژیک بعضیها خلاصه شده است. اینها با این توهمات، در مقابل دیگران بیرحمانه تر عمل میکنند و چون آنان را مصادیق کفر، شرک یا نفاق میدانند، به خود اجازه میدهند با آبرو و حیثیت آدمها بازی کنند.

از خداوند بخواهیم ما را از این بیماری مصون دارد! در تاریخ اسلام تنها یک علی وجود داشت و من و تو نه علی، بلکه عینعلی و قوچعلی و گودرز و فرزادی بیش نیستیم!

1541089454.jpg (1152—288)

بعضی از سفارتخانه ها بعنوان یکی از مدارک مورد نیاز برای صدور اقامت تحصیلی یا تحقیقاتی در کشورهای متبوع داشتن پوشش بیمه سلامت بین المللی هستند. متاسفانه دریافت چنین بیمه نامه هایی در حال حاضر سخت و پیچیده است. بیمه مسافرتی متعارف برای چنین مقاصدی کارایی ندارند و سفارتخانه ها آنها را نمیپذیرند.


موسسه رویای دانش دارای مجوز اعزام دانشجو از وزارت علوم است و در کنار ماموریت اصلی خود، خدمات جانبی متنوعی از جمله صدور بیمه نامه های معتبر را برای کلیه کشورهای جهان انجام میدهد. تعرفه های پایین و امکان عودت گرفتن بخشی از تعرفه ها (در صورت بروز مشکلاتی نظیر رد ویزا) از مزایای خدمات ما محسوب میشوند. اگر جهت تحصیل، انجام فرصتهای مطالعاتی کوتاه مدت و بلند مدت و سایر مقاصد علمی نیازمند بیمه هستید، ما را فراموش نکنید. بیمه نامه از ۱ روز تا ۳۶۵ روز قابل صدور است!


جهت کسب اطلاعات بیشتر، لطفا در روزهای یکشنبه تا پنجشنبه با تلفن ۴۴۰۳۰۴۱۰ تماس بگیرید.


رویای دانش، همراه و همگام دانشجویان و پژوهشگران در سفرهای علمی و بین المللی


نشانی دفتر: تهران، بزرگراه اشرفی اصفهانی، برج نگین رضا، واحد ۱۴۱۰



الف- شبهه ها
یکی از مبلغین دینی خوب و موجه به من گفت: به طور مرتب به خوابگاههای دانشجویی میروم تا به شبهات دانشجویان پاسخ بدهم و بحول قوه الهی کارمان خوب پیش میرود». به او گفتم: کار شما هیچوقت خوب پیش نمیرود چون با پیشداوری هر آنچه را که به عنوان پرسش بر زبان آنها میرود به عنوان شبهه نگاه میکنید یعنی پیشاپیش آنها را در اشتباه میبینید. شما باید برای یاد گرفتن و یاد دادن با دانشجوها و نشر بکنید. درست است که آنها جوان و کم تجربه هستند ولی به حکم تغییرات نسلی و آگاهیهای جدید، آنها چیزهایی میدانند که من و شما از آنها غافلیم و شما هم به حکم تجربه و مطالعه چیزهایی میدانید که آنها نمیدانند. چرا آنها را متهم به اشتباه میکنید»؟. مبلغ عزیز قول داد که منبعد از واژه شبهه استفاده نکند.

ب- شیطنت ها
یکی از مدیران همکار من هر از گاهی از شیطنتهای بعضیها میگفت. فلانی یا فلانیها شیطنت میکنند». و از این دست جملات. این اصطلاح را اصلا دوست ندارم و یکی از مسئولین ارشد که بعلت فوت بهتر است از ایشان نامی نبرم در روزگاران گذشته زیاد از آن استفاده میکرد. به همکارم گفتم: مخالفت دیگران با من و شما را نباید شیطنت نامید چون نه ما معصوم هستیم و نه آنها بدذات و گناهکار. بهتر است از واژه مخالفت استفاده کنیم. وقتی میگوییم شیطنت یعنی قالب شخصیت و کار ما حق و قالب شخصیت و کار آنها باطل است. بوی دیکتاتوری از این اصطلاح برمیآید». مدیر عزیز قول داد که منبعد از واژه شیطنت استفاده نکند.

نتیجه گیری: نه همه حقیقت نزد ماست و نه ما حق مطلقیم. مجهولات ما بیشتر از معلومات ماست و ما به یاد گرفتن بیشتر از یاد دادن نیازمند هستیم. دیگر اینکه مخالفت دیگران با اشتباهات ما شیطنت نیست، انتقاد و مخالفت است. دیگران را درک کنیم تا آنها نیز ما را بپذیرند.

اول: پیش یک متخصص گوش و حلق و بینی در اردبیل رفتهبودم. شنیده بودم که به صورت گروهی (!) معاینه میکنند و واقعا وضع به همین روالبود. همزمان چهار مریض در داخل مطب! اعتراض کردم و به منشی گفتم که تا زمانی کهبقیه خارج نشده اند از ادب به دور میدانم که وارد بشوم. واقعا آدم احساس بی شخصیتیمیکرد که شاهد معاینه دیگران بخصوص خانمها باشد. این موضوع به اردبیل محدود نیست.در تهران هم، پیش متخصص قلب و عروق که رفته بودم همزمان دو مریض با هم رفتیم داخل.یکی پشت پاراوان در حال معاینه و ناله بود و من در این طرف پاراوان در حال دادن شرححال به دستیار دکتر و معاینات اولیه. و پنجاه نفر در بیرون منتظر. همان پنجاهنفری که سهمشان از یک معاینه استاندارد نیم ساعته تنها دو سه دقیقه بود.

هر وقت صحبت از منابع درآمد در جهان میشود، ذهن مابه سوی تجارت اسلحه، نفت و مواد پتروشیمی، توریسم، مواد شیمیایی و دارو، تجهیزات وقطعات الکترونیکی، نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری و موبایل و. متوجه میشود.خیلی از مسئولین هم انگار که دیگر نیازی به گندم و کفش و لباس و گوشت و. درتجارت نیست، جوانها را به کار و کارآفرینی در زمینه فناوری اطلاعات و صنایع دانشبنیان تشویق میکنند. با همین رویکرد، روزی نیست که بخشی از صنعت و تجارت و کشاورزی ما روبه زوال نگذارد.

وقتی یکی از دوستان کتاب گلستان سعدی را من هدیهمیداد، اصلا فکرش را هم نمیکرد که از نظر من بهترین هدیه ای باشد که امسال از کسیگرفته ام. این کتاب را خیلی ها در خانه هایشان دارند و شاید خیلی از قسمتهایش را همخوانده اند، ولی کتابی است که به بارها خواندنش می ارزد. کهنه نمیشود و علیرغمکهنگی بعضی از کلمات و اصطلاحاتش، انگار در مورد همین امروز صحبت میکند. وقتی آنرا میخوانی، میفهمی که صدها سال پیش هم روزگار به همین منوال بوده که بوده. اینکه میگویند آدمها بدتر شده اند، نامردی افزایش پیدا کرده، متمولین از یاد فقرابیگانه شده اند و. میبینی که نه. اوضاع در روزگار سعدی هم به همین ترتیب بودهاست. بعضی از حکایتهایش را بارها خوانده بودم ولی هر بار تازگی داشته است چرا کهاتفاقات تازه تری افتاده اند که هر کدام یکی از آن حکایتها را تداعی میکند. وقتیدوباره میخوانی اش، میفهمی که تربیت یک اتفاق مقطعی نیست بلکه امری است که هر روزو هر ساعت نیازمند آن هستیم و اگر به کناری بگذاریم، از خوی و خصلت انسانی دورمیشویم.

وقتی تلویزیون صحنه بردن صدام حسین به پای چوبه دار را نشانداد، علیرغم همه کینه های فروخفته ای که از او بخاطر جنایاتش داشتم، دلم بدجوری بهحالش سوخت. طنابی بر دور گردن داشت که بیش از حد مورد نیاز ضخیم بود. اصلا نفهمیدمچه ضرورتی به آن طناب به آن کلفتی وجود داشت. قطره اشکی بر چشمهایم جاری شد و باخودم فکر کردم: او میتوانست مرد خوبی باشد، با ملتش مهربانی کند، با مخالفینش سرمیز مذاکره بنشیند. میتوانست پنجره ها را باز کند تا هوای تازه ای روح ملت خستهعراق را نوازش دهد. ولی نکرد. ای کاش. ای کاش، مادرش هرگز او را نزاده بود!در هنگام مجازات، آدمها هر چه زورگوتر و قویتر بوده باشند، قابل ترحم تر هستند.


زمانی که در اوایل دهه هشتاد ریاست دانشگاه ارومیه را به عهده داشتم، یک دانشجوی به تمام معنا پفیوزی داشتیم به نام "علص" (حالا چه فرقی میکند؟ معمولا پفیوزها را نمیشود با اسم کامل نام برد). این آدم به تمام معنا یک پفیوز و چاخان بود که نظیرش را فقط در داستانهای طنز میشود پیدا کرد.

"علص" خیلی حزب الهی بود به نحوی که ماها را کافر حساب میکرد و در مقابل انجمن اسلامی دانشجویان، جامعه اسلامی را راه انداخته بود. سن و سالی نداشت که اهل جبهه و جنگ باشد، ولی معلولیت مادرزادی در اندامهای فوقانی اش کافی بود تا در تهران آیت الله جنتی را هم گول بزند و به او به چشم یک جانباز و نیروی دلسوخته (!) نظام مقدس نگاه کند. این آدم هر کاری میکرد الا درس خواندن، به نحوی که در 6 ترم درس خواندنش 7 ترمش را مشروط شده بود!  هر وقت هم که میخواستیم از دانشگاه اخراجش کنیم، از این طرف و آن طرف توصیه ها شروع میشد.

"علص" در دانشگاه و محیط بیرون یک راست افراطی بود ولی گزارشها حاکی از آن بود که در زندگی شخصی اش یک لیبرال واقعی است که یکی از علامتهای آن داشتن یک سگ کوچولو در آپارتمان و کارهای دیگرش بود. یک بار از من وقت گرفت که در مورد وضعیتش به صورت خصوصی (!) صحبت بکند. من از معاون آموزشی ام (دکتر آین) خواستم من و "علص" را در این دیدار همراهی بکند. وقتی علص اعتراض کرد به او گفتم: "علص" جان! شما معروف به دروغگویی و ایراد اتهام هستید. ترسیدم کسی نباشد بعدا چیزهایی را به من نسبت بدهی. به همین خاطر خواستم این همکار حاضر و ناظر باشد که بعدا کمتر چاخان بکنی. ضمن صحبتهایش، به من گفت: آقا محسن گفتند که این مشکل باید حل بشه! گفتم: کدام محسن؟ گفت: محسن هاشمی رفسنجانی دیگه!!! به او گفتم: محسن که سهله، ابوی ایشان (هنوز شادروان نشده بودند) هم بفرمایند تو یکی در دانشگاه من جایی نخواهی داشت.

القصه. چاره ای جز اخراج "علص" نداشتیم و این کار را کردیم تا این که شد رییس جمهور و نان امثال "علص" هم شد داخل روغن! خبر ندارم که بعدها چه شد ولی گویا بعد از من به علت دلسوختگی شدید نامبرده، مجددا با وجود اخراج قطعی آموزشی به دانشگاه برگشت و شاید هم لیسانسش را گرفت و شاید هم نگرفت.

حالا دلیل این افشاگری چیست؟ در سنوات اخیر "علص" مورد وثوق بنگاه سخن پراکنی بی بی سی شده است و در مصاحبه های تخصصی به عنوان کارشناس مسائل اقتصادی و اجتماعی ایران شرکت میکند. این آدم بی سواد، ریش و پشمش را هم تراشیده و به جای لباسهای "جنتی پسند"، کت و شلوار میپوشد و برای خودش دبدبه و کبکبه ای دارد. با دیدن این آدم، فکر میکنم نگاه کردن به تلویزیون بی بی سی یعنی خواندن کتاب چاخان عزیز نسین. واقعا و بدون شوخی، اگر همه کارشناسان بی بی سی مثل "علص" ما باشند وای به حال انگلستان و ملکه و بی بی سی و. مگر این که راست باشد که بی بی سی حقوق بگیر بعضی از حاج آقاهای ما باشد. آینده نشان خواهد داد که امثال "علص" نفوذی نظام مقدس در انگلستان بودند، یا نفوذی انگلستان در نظام مقدس، یا هر دو!

لطفا فکر نکنید که علص همین فردی است که در لینک زیر از او یاد شده است!
https://www.khabaronline.ir/detail/427234/provinces/Azarbayjangharbi

چند سال پیش که برای تحصیلات در خارج از کشور مشاوره میدادم یک خانم پزشک برایگرفتن تخصص در خارج به من مراجعه کرد. سن و سالی از او گذشته بود ولی توسط مادرمقتدرش همراهی میشد. در حال پرسیدن اطلاعاتی در مورد وضعیت درآمد و خانوادگی و.بودم که نوبت تاهل رسید. پرسیدم: خانم دکتر شما ازدواج کرده اید؟

ناگهان مادرش با یک حالت تهاجمی (و شیرنه!) به جای او جواب داد: برای چهباید ازدواج بکند؟ با چه کسی ازدواج بکند؟ در این مملکت یک مرد سالم پیدا میشود؟همه مردها فاسد هستند!

پاسخ دادم: خانم! قصد اسائه ادب نداشتم. از روی کنجکاوی هم نپرسیدم. اینجا هممحلی برای خواستگاری برای همکاران جوانتر نیست که اگر دیدم مجرد هستند برایشانهمسر پیدا کنیم! فقط خواستم ببینم که همسر و فرزند دارند یا نه تا در مورد شانسگرفتن ویزا و اقامت صحبت بکنم.

بعد ادامه دادم: خداوند همه جانوران را جفت خلق کرده و در مورد آدمهای فاسد هموضع به همین منوال است. برای ارتکاب فساد (از آن نوعی که مد نظر شماست)، وجودحداقل دو نفر اامی است، یک مرد فاسد همراه با یک زن فاسد! مرد که به تنهایینمیتواند از آن نوع فسادها مرتکب بشود. در مقابل هر مرد فاسدی، یک زن فاسد نیزوجود دارد!

از مادر پرسیدم: همسر شما هم فاسد است؟ از این سوال ناراحت شد ولی تا آخر قضیهرا خواند. خیلی از ماها مبتلا به این مرض هستیم که همه را فاسد و خودمان را صالحمیدانیم.

واقعیت این است که اعتقادجنسیتی در مورد فساد و درستکاری آدمها یک امر بیهوده است. ما توسط پدران و مادرانواحد، سیستم آموزشی واحد، صدا و سیمای واحد، سازمانهای فرهنگی واحد، شیوه معیشت وزندگی واحد تربیت میشویم. این که فکر کنیم مردها فاسد هستند و زنها سالم، یابالعکس، تصور کودکانه ای است. جامعه فاسد را مردان و ن فاسد و جامعه سالم رامردان و ن سالم میسازند. بنابراین، بکوشیم منصفانه سخن بگوییم و از فرافکنی وخود معصوم پنداری بپرهیزیم.

8.jpg (1024—465)


بعضیها چه راحت از یاد میروند و بعضیها چه بیرحمانهاز روح و قلب آدمی دست برنمیدارند. بعضیها چه قدر شبیه کف آب هستند و بعضیها چقدربه آب زلالی در کویر میمانند! مجید خدابخش از آنهایی است که هیچوقت از یاد نمیروندو در بدترین شرایط هم، بودنشان مانند آبی زلال به تو ارامش میدهد.


در یک سفرنامه که اسمش یادم نیست و متعلق به یکاروپایی در زمان صفویه بود خوانده بودم که: ایرانی ها مردمی تنبل هستند و از کارسخت گریزانند. آنها دوست دارند کالایی را از کسی به قیمتی بگیرند و مدتی نگه دارندو مبلغی بر آن بیافزایند و به نفر بعدی بفروشند. این دلال صفتی ظاهرا پیشینهدیرینه ای نزد ما دارد و در مقاطعی اوج میگیرد.

دوستی میگفت: من اعترافمعتقدین مسیحی در برابر کشیش ها را یک کار احمقانه و غیرضروری میپنداشتم ولی بعدهابا خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اعتراف نشان دهنده وقوف فرد به خطاهایخویش است و این اولین گام برای تغییر است. ما زمانی میتوانیم خودمان را تغییربدهیم که به اشتباهات خودمان واقف باشیم و اعتراف در حقیقت یک نوع شجاعت است.


نوشته: گودرز صادقی، ساعت 10 شب خرداد 97

درست 24 ساعت قبل بود که فهمیدم دوست عزیزم شادروان دکتر عیسی ثمری دار دنیارا وداع گفته است. ترجیح میدهم به جای 24 ساعت، بگویم 86.400 ثانیه به یاد او بودهام. حتی یک ثانیه را در هم در این مدت از دست نداده ام. شاید بگویید مگر نخوابیدهای؟ باید عرض کنم که در خواب هم با او بودم و آن طور که پسرم میگوید تا ساعت پنجصبح با داد و بیداد و هذیانهای بلند من نتوانسته است بخوابد. پس میشود گفت که درخواب هم همه ثانیه ها را به یاد او بوده ام. نمیدانم چرا؟ اصلا نمیفهمم!


1528444545.jpg (567—96)


اگر دیپلم کامل دبیرستان یا بالاتر و نیز آیلتس 5 دارید میتوانید یک سال دوره آمادگی دانشگاه را در هلند بگذرانید. شهریه دوره یک ساله کامل 7800 یوروست. بعد از پایان دوره و با اخذ نمره 6 یا بالاتر در آیلتس، میتوانید به کشور خود برگردید یا در دانشگاهی که دوره را گذرانده اید یا در دانشگاه دیگری به تحصیلات خود ادامه دهید. موسسه رویای دانش کلیه مراحل پذیرش، اخذ ویزا، اخذ اقامت، آشنایی با شهر محل اقامت، انتقال شهریه، گرفتن منزل یا خوابگاه و سایر خدمات را به نحو احسن انجام خواهد داد. هزینه زندگی و مسکن برای یک سال حدود 10 هزار یورو برآورد میشود. تماس روزهای یکشنبه تا پنجشنبه با تلفن 02144030410 از ساعت 9 صبح تا 6 عصر

www.rdss.org



1528448299.jpg (453—3)

دکترعیسی ثمری –مشاور رییس دانشگاه محقق اردبیلی در امور برنامه و بودجه- به رحمتایزدی پیوست. خبر خیلی ساده است: مرگ یک جوانی که از دو سه سال پیش به عنوان استادیاربه دانشگاه محقق اردبیلی پیوست و این دانشگاه از همان ابتدا و با توجه به سوابقارزشمند اجرایی اش در سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور از توان او برای ساماندادن به بودجه و تشکیلات خود استفاده کرد. او فردی بود مودب، مومن، پیگیر و خلاصهخیلی خوب. بی ادعا و بی آلایش و هر آن چه که از خوبی سراغ داشته باشیم. من اینضایعه را به خدمت خانواده ایشان و خانواده بزرگ دانشگاه محقق اردبیلی و همکارانعزیزم در سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور تسلیت عرض میکنم. باشد که خداوند او راسعادت آخرت عنایت فرماید.

گودرزصادقی

استاددانشگاه تهران

سال۷۱ یعنی بیست و شش سال پیش برای تحصیل دکترا عازم هلند شدم. فضای اجتماعی و فرهنگی کشوربا آنچه در ایران تجربه کرده بودم بسیار متفاوت بود و البته ضرب المثلها و شوخیهاو تکیه کلامها همه و همه برایم تازگی داشت و گاهی هم عجیب بود.

دوسه بار از استاد راهنمایم شنیده بودم که به دیگران میگفت: زن فلانی هم شلوارمیپوشد! یک بار جرات کردم و از ایشان پرسیدم: این چه حرفی است که میزنید؟ منظورتانرا متوجه نمیشوم. خب همه زنها شلوار میپوشند ولی شما چرا در مورد فرد یا افرادخاصی اینطور میگویید؟

ایشانگفت: این یک اصطلاح است و ما معمولا آن را در مورد زنهای بی حیا و مذکر استفادهمیکنیم! ماجرا این است که در ابتدای بروز فمینیسم رادیکال، بعضی زنها ادای مردهارا در میآوردند که یکی از آنها پوشیدن شلوار به جای دامن و لباسهای بلند نهبود. آنها فکر میکردند که برابری زن و مرد یعنی اینکه زن کار و زندگی و رفتارش مثلمردها باشد!

درمواردی هم از مردهای هلندی میشنیدم که میگفتند: خوش به حال شما مردهای شرقی.زنهای شما مونث هستند! به نظر میآمد که از زمختی و ادا و اصول مردانه ای که بیشترزنهای غربی داشتند خوششان نمی آمد و آنها را زن زندگی نمیدانستند.

متاسفانهاین روحیه دامنگیر کشورهای شرقی از جمله کشور ما هم شده است. تغییرات در فرهنگعامه و شیوه معیشت به تدریج مردانگی را از مردها و نگی را از زنها میگیرد.مردهایی که به دنبال شانه ای برای گریه کردن میگردند و زنهایی که یک تنه بار هزینههای زندگی را بر دوش میکشند از چه نوع بیولوژی رفتاری تبعیت میکنند؟ مردهایی که ازترس همسرشان جرات خرید کادو برای مادرشان را ندارند و زنهایی که با تحکم شخصیتهمسرشان را نابود میکنند به درد چه نوع زندگی مشترکی هستند؟ در هر حال، اینالگوهای ناهنجار زندگی شاید به آنجا ختم بشود که روزی در اینجا بگویند: شوهر گلنارخانم دامن میپوشد!

موقعی که در خارج از کشور تحصیل میکردم، گروه آموزشی وپژوهشی ما حدودا 25 نفر عضو هیات علمی، دانشجوی دکترا و پسادکترا، کارشناس وتکنسین داشت. از بین این همه آدم، تنها یک نفر کارشناس به نام رابرت با دیگرانمتفاوت بود. اول اینکه آدم خیلی شکاک و گوشت تلخی بود. دوم اینکه به ت علاقهخاصی داشت و اخبار انتخابات و احزاب را به طور جدی پی میگرفت. سوم این که بورس بازبود و همیشه اخبار اقتصادی شرکتها را پیگیری میکرد و اصطلاحا سهام بازی میکرد.نهایتا این ویژگیها باعث میشد در محیط کارش عملا کارهای دیگری انجام بدهد و نیزافراد احساس صمیمیت با او نکنند. یک بار با طعنه به من گفت: "به کی ایمیلمیزنی؟ به یک جاسوس ایرانی دیگر مثل خودت"؟ من به مدیر گروه شکایت کردم ورابرت مجبور شد از من پیش دیگران معذرتخواهی بکند. این را گفتم که بدانید من هم ازگزند او در امان نبودم.

اخیرا سهام بازی در کشور ما رونق گرفته است. حتی اقشارمحروم روستایی و کهنسالان هم در حال آزادسازی سهام عدالت خود هستند (به روشمستقیم)، نه تنها برای خودشان بلکه برای متوفایان نیز!. گروه گروه در سامانه سجامثبت نام میکنند. دفاتر پیشخوان پر از افرادی است که برای احراز هویت به آنها مراجعهمیکنند. از من در این مورد سوالاتی میپرسند که من جوابش را بلد نیستم چرا که ازجمله افراد کمی هستم که اصلا سهام عدالت ندارم، از بورس سر در نمیآورم و به حکمشغل و تخصصی که دارم، علاقه ای هم به این کارها نمیتوانم داشته باشم. خرید و فروشسکه و سهام، احتکار اتومبیل، نگهداری دلار و یورو در پستوی منزل، بورس و سهام بازیو. به حدی زیاد شده است که کشور ما در بین این همه کشور در دنیا به هیچ کجاشباهتی ندارد. انگار همه دستگاههای حاکمیتی دست به دست هم داده اند تا یک ملت باشعور و احساس را به "رابرت" تبدیل کنند.

بله. این بازیها مرا به یاد رابرت انداخت و خاطرات 25 سالقبل من. احساس میکنم در جایی بودم که تحمل یک رابرت در بین آن همه آدم معمولی کارسختی بود و به این فکر میکنم: برای منی که همان یک نفر احساس غریبگی و عدم اطمینان ایجاد میکرد مقدور است در کنار هشتاد میلیون نفر رابرت زندگی کنم؟


زندگی یک پدیده کیفی است.میزان خوشبختی، میزان شادی، میزان موفقیت و امثال آن را نمیتوان متر کرد. همه چیزنسبی است. بالاتر از همه، خوشبختی و شادی و موفقیت و. در عین حال که نمودهایخارجی دارند تا حدود زیادی اموری باطنی هستند و به احساس خود فرد وابسته اند. چهبسا افرادی که در حالی که از بیرون قضاوتی منفی در باره آنها وجود دارد خود رابسیار خوشبخت و شاد و موفق میدانند و باز چه بسا افرادی که از بیرون خوشبخت و شادو موفق به نظر می آیند ولی در باطن و درون خود پریشان و در هم شکسته اند. چه بسیارافرادی از دسته دوم که آرزو میکنند به جای افراد دسته اول بودند: مهم نیست دیگرانچه میگویند و چه میبینند، ایکاش از درون حس خوبی داشتم و ندارم!


مسئول انتظامی گزارش میدهد: در دو ماه گذشته تنهادر این شهرستان (نه در کل استان) ۱۳ مورد خودکشی موفق داشتیم که ما سر صحنه حاضر شدیم.مواردی که در بیمارستان منجر به فوت شده در این آمار نیامده است. هت زده میشوم. خیلی زیاد است! خدا میداند چندمورد در بیمارستانها منجر به فوت شده است. تازه، از کجا معلوم موارد دیگری همنبوده که به نظر مرگ در اثر چیزی جز خودکشی تلقی شده ولی واقعیت چیز دیگری بودهباشد؟

دو اتومبیل به هم کوبیده اند و پلیس مشغول ارزیابی و پیداکردن مقصر است. هر دو راننده مبهوت هستند، آنها خود قربانی نفر سومی هستند که بالایی کشیدن و ویراژ باعث حواس پرتی آنها شده و آن دو را مغبون کرده است. پلیس چارهای جز محکوم کردن یکی از آنها، یعنی کسی که از پشت به ماشین جلویی کوبیده است،ندارد. شخص سومی حاضر نیست و از میدان و معرکه در رفته است. اگر هم بود، فرقی نمیکرد.نه صدمه ای زده است و نه صدمه ای دیده است. با این حال، سه نفر شاهد ماجرا میدانندکه مقصر اصلی چه کسی بوده است: خدا و دو راننده ماشینهایی که تصادف کرده اند.


گوش هایم از صدایم کر شدند
گفته هایم یک به یک ابتر شدند.

من چه گویم نوتر از گفتار پیش؟
تا که مردم را نیازارم ز خویش؟

باید امشب تا سحر خاموش بود
خیره بر ماه و همه مدهوش بود.

جان همی داند که او در خاطر است
بی نیاز از گفت و گوی ظاهر است.

امشب اما دل به دل نقبی زند
همچو فرهادی که کوهی میکند.

صم و بکم و عمی هم گردد اگر،
جان عاشق می زند ساز دگر.

گودرز صادقی، ۹ آبان ۱۳۹۱
شبکه های اجتماعی برای پیوند دادن دوستان و آگاهی از اتفاقات روز دنیا، بهره برداری از اطلاعات عمومی و علمی و نظایر آن راه اندازی شده اند اما گویا در کشور ما برای یک عده معنای دیگری دارند! شاید برای شما نیز پیش آمده که شاهد پستهای رنگارنگ از لحظات و اتفاقات به ظاهر شاد بعضی از افراد خودنما (به خیال خودشان با کلاس) در فضای مجازی باشید.

این افراد به ظاهر شیک و پولدار (!) دوست دارند لحظه به لحظه اتفاقات زندگی خصوصی خود مانند عکس غذاهای گرانقیمتی را که در یک رستوران شیک خورده اند به نمایش بگذارند. در صفحات شخصی خود در شبکه های اجتماعی، این قشر خاص از جامعه خودشان را اهل برند و مد نشان میدهند، به جای چای کاپوچینو نوش میکنند،! از اجناس وطنی بیزاری میجویند و کالاهای خارجی را تبلیغ میکنند، از ادکلن چند میلیون تومانی خودشان تعریف میکنند. ولنتاین که میشود، بال و پر در می آورند و از هدایایی که گرفته اند عکس میگذارند. گرچه اکثر این افراد معنی واقعی عشق را نمی دانند! به هر حال کارشان فقط پز دادن در شبکه های اجتماعی است وبس!!! غافل از اینکه نمی دانند روشن فکر بودن واقعی یعنی افکار نو داشتن، یعنی انسان شریف بودن، یعنی کتاب خواندن، یعنی از هر چیزی استفاده درست کردن و. آنها هیچوقت جسارت ندارند در مورد خود واقعی شان پست بگذارند. مثلا هیچ وقت نمی گویند با زندگی دیگران چه کرده اند و یا این هدایای ولنتاین را از چه کسی (یا چه کسانی!) گرفته اند. آنها ممکن است نگویند که منشا این پولهایی که خرج میکنند از کجاست. از ی؟ خودفروشی؟ احتکار؟ پول دیه؟ نفقه و مهریه (یا مهریه هایی!) که به اجرا گذاشته اند؟ رانت و اختلاس؟ یا.این ها فقط عادت دارند ویترینی رنگارنگ از خود نشان بدهند.

وقتی به پشت صحنه واقعی این افراد بروید، خواهید دید که تنها چیزی که در زندگی آنها وجود ندارد عشقهای واقعی دو طرفه، شادیهای بی غل و غش ماندگار، آرامش روانی و رضایت واقعی از دنیا، راستی و درستی است. در فضای مجازی میتوان صفحه ای را به هزار رنگ آراست و با زیباترین گلها تزیین کرد. این ظاهرسازیها نه تنها کار سختی نیست، بلکه هزینه ای هم ندارد. در این دنیای لاوجود، هر کس که بیشتر ابراز شادی میکند از خلاهای بیشتری رنج میبرد که چه بسا به خاطر کج مداریهایی است که خودش در زندگی ایجاد کرده است. او این خلاها را به وجهی کاذب پر میکند، از عشقی میگوید که وجود ندارد و اگر بود نیازی به جار کشیدن نداشت. واقعیت این است که هر کس که در فضای مجازی بیشتر لاف میزند، خالی تر است!

سخن آخر این که: فضای مجازی بخشی از زندگی ماست و هر آن کس که در این فضا قلم میزند مصداق آنچه گفته شد نیست. مقصود از این نوشتار افراد خاصی هستند که افکارشان مصداق بارز مغزهای کوچک زنگ زده» میباشد. حواسمان باشد که این دنیای مجازی پر از خالی هاست. از کنار اهل غلو و خودنمایی بی خیال بگذرید. مبادا که این نمایش های خیابانی از آنچه که نیست» باعث شود تا قدر آنچه را که در زندگی شما هست» ندانید!

وقتی رئیس دانشگاه محقق اردبیلی بودم، ۸۲ نفر نیروی خدماتی از طریقشرکت خدماتی در مشاغلی مانند سرایداری خوابگاه، نگهبانی، تنظیف و امثال آن به کارگرفتیم. انتقاداتی بود مبنی بر ممنوعیت این نوع به کارگیری و گاهی پارتی بازیاحتمالی (و پیدا کردن رابطه فامیلی بین کارگران با مدیران و اساتید و کارکناندانشگاه آن هم در دانشگاهی که بسیاری از اعضای هیات علمی با هم فامیل بودند یا حتیرابطه برادری و خواهری داشتند!). تا اینجای کار مشکلی نبود. مشکل وقتی از نظر منحاد شد که در جلسات استانداری دوستانی از بین مدیران و اهل قلم مرا به باد انتقادگرفتند که با به کارگیری نیروهای لیسانس و فوق لیسانس در مشاغل خدماتی به شرف آنهاتوهین کرده ایم! بگذریم از این که خود آنها هم متقاضی چنین مشاغلی برای بستگانشانبودند و گاهی انتقاداتشان جنبه شخصی داشت. من طی صحبتی که داشتم گفتم: آقایان! اولااگر شما توانمندتر هستید برای این نیروهای فرهیخته مشاغلی باب میل و تخصصشان پیداکنید و ثانیا من نیروی دیپلمه میخواهم و شما برای من دیپلمه پیدا کنید! در هر خانهای را که بزنید چند نفر لیسانس و فوق لیسانس و حتی دکتر بیکار در را به روی شماباز میکنند. من در این استان دیپلمه پیدا نمیکنم!

عزیز من! شب عمیق است، اما روز از آن هم عمیق تر. غم عمیق است، اما شادی از آن هم عمیق تر.

دیروز نزدیک غروب باز دیدمت که غمزده بودی و در خود. من، هرگز ضرورت اندوه را انکار نمیکنم، چرا که میدانم هیچ چیز مثل اندوه روح را تصفیه نمیکند و الماس عاطفه را صیقل نمیدهد، اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم چرا که غم حریص است و بیشترخواه و مرپذیر، طاغی و سرکش!

هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان میطلبد و باز هم بیشتر و بیشتر. هر قدر در برابرش کوتاه بیایی،‌ قد میکشد، سلطه میطلبد و له میکند. غم، عقب نمینشیند مگر آن که به عقب برانی اش. نمیگریزد مگر بگریزانی اش. آرام نمیگیرد مگر آن که بی رحمانه سرکوبش کنی. غم هرگز از تهاجم خسته نمیشود و هرگز به صلح دوستانه رضا نمیدهد.

من، مثل تو، میدانم که در جهانی اینگونه درمند، بی دردی آنکس که میتواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند، یک بی دردی ددمنشانه است و است، بی آبرویی است و اسباب سرافکندگی انسان. آنگونه شادمان بودن هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست. برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده و غمزده و شفادادن جهانی چنین درمند، طبیعت حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید و دقایق معدود نشاط را از سالهای طولانی حیات بگیرد.

چشم کودکان و بیماران به نگاه مادران و طبیبان است. اگر در اعماق آن، حتی لبخندی محو ببیند، نیروی بالندگی شان چندین برابر میشود. به صدای خنده خالص بچه ها گوش بسپار، و به صدای دردناک گریستنشان، تا بدانی که این، سخنی چندان پریشان نیست.

عزیز من! خانه خویش را از یاد مران. من، محتاج آن لحظه های دلنشین لبخندم. لبخندی در قلب، علیرغم همه چیز.

آدم در طول زندگی اش خطاهایی میکند که از چشم قانون ودیگران پنهان میماند و به خاطر آن ها مجازات نمیشود. تکلیف چیست؟ همه ما دیگران راقضاوت میکنیم و برایشان رای صادر میکنیم و اگر به جا باشد به محکمه میرویم وخواستار مجازات آنها میشویم ولی با خودمان کاری نداریم. خیلی که منصف باشیم، گاهیخودمان را هم قضاوت میکنیم و اگر اهل احساس و عاطفه باشیم غمگین میشویم و به عذابوجدان می افتیم. آیا در مقابل خطاهای دیگران هم به همین بسنده میکنیم که بگوییمهمینکه در درون خودشان عذاب میکشند کافی است؟

بعضی آدم ها خودکشی میکنند ولی بعید است که درصد بالایی ازاین موارد ناشی از عذاب وجدان یا محکوم کردن خود به اعدام باشد. بیشتر افرادی کهمرتکب خودکشی میشوند میخواهند از دست مشکلات و بیماری ها و آبروریزی و نظایر آنبگریزند. شاید بعضی ها هم به دلیل اختلالات افسردگی و بیماریهای روحی و روانی چنینکاری میکند ولی آیا شنیده اید کسی از خودش یادداشتی گذاشته باشد که به خاطر این کهدیگران را از زندگی ساقط کرده بوده در محکمه وجدان خودش را به اعدام محکوم کردهباشد؟ شاید هم شنیده باشید ولی بسیار اندک.

خیلی از افراد معتقدند که مجازات نشدن در طول زندگی منجر بهعذاب اخروی خواهد شد و هیچ گناهی بی مجازات نخواهد ماند. باز معتقدند که مجازاتشدن در این دنیا و عذاب ها و بلاهایی که وارد میشوند خود نوعی مجازات دنیوی هستندکه از عذاب اخروی گناهکار خواهند کاست. اما چرا اینگونه آدم ها سعی نمیکنند خودشانرا در همین سرای فانی مجازات کنند و با خاطری آسوده تر به سرای باقی بشتابند؟

آدم میتواند به جبران گناهانی که کرده است و دیگران متوجهنشده اند متناسب با شرع و قانون برای خودش مجازات تعیین کند. مثلا میتواند خودش راسالها به یک شهر دورافتاده و متروک تبعید کند. میتواند به خاطر یک جرمی که میداندمرتکب شده است وفق قانون دو سال خودش را در خانه حبس کند. به خاطر زیان مالی که بهافراد یا جامعه وارد کرده است بخشی از اموال خود را مصادره کند و در اختیار موسساتخیریه قرار دهد. آدم میتواند برای ضرب و جرحی که کرده است دیه تعیین کند و دراختیار ذینفع قرار دهد. او میتواند خودش را جریمه کند. اصلا میتواند پلیس و قاضیخودش باشد. و شاید خودش را مستحق مرگ بداند و خودش را به اعدام محکوم کند.

فکر میکنم روی این بعد از رفتارها و منش انسان کار نشدهاست. ما یاد نگرفته ایم که در غیاب قانون خودمان را محاکمه کنیم و مجازات عادلانهبرای خودمان تعیین کنیم. شاید این پیشنهاد معقول به نظر نیاید ولی آیا مشروع همنیست؟

دلی را که شکسته ای، مالی را که به ناحق خورده ای، زندگی ایرا که به گند کشیده ای، حقی را که باطل کرده ای، تبعیض و خیانت و اذیت و آزاری راکه به دیگران تحمیل کرده ای میشود بدون مجازات به بوته فراموشی سپرد؟ اگر مااینگونه کرده ایم و مجازاتش را نچشیده ایم، چه باید بکنیم؟ کسی میداند؟

البته بعضی از افراد مبتلا به سندرم خودمجازاتی (self-punishment) هستند که خود اختلالی روانشناختی محسوبمیشود. من با این افراد کاری ندارم و کارم با آدمهای سالمی است که میدانند و یقیندارند که در جایی خطا کرده اند و مجازات نشده اند. آدم های با وجدان اگر خطاییکرده باشند خود متوجه میشوند، توبه میکنند و به خطای خود اعتراف میکنند ولی. آیااعتراف کافی است؟ 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

فروشگاه فایل نظام صنفی کارهای کشاورزی شهرستان خوانسار دینی ، سیاسی ، اجتماعی و علمی اخبار و تازه های مدیریتی : منابع علمی ISI recketttanve انجام پروژه های معماری::گروه معماری البرز فروشگاه اینترنتی ساعت مچی زنانه پرسش مهر Melissa's info clothingtmall