گفته هایم یک به یک ابتر شدند.
من چه گویم نوتر از گفتار پیش؟
تا که مردم را نیازارم ز خویش؟
باید امشب تا سحر خاموش بود
خیره بر ماه و همه مدهوش بود.
جان همی داند که او در خاطر است
بی نیاز از گفت و گوی ظاهر است.
امشب اما دل به دل نقبی زند
همچو فرهادی که کوهی میکند.
صم و بکم و عمی هم گردد اگر،
جان عاشق می زند ساز دگر.
گودرز صادقی، ۹ آبان ۱۳۹۱
من، گودرز، 25 سال دارم! نوشته: گودرز صادقی
مجموعه داستانک های زنان ویرانگر - داستانک 1: یک زن، پنج مرد، پنج سکه بهار آزادی
عاشق ,دگر ,ساز ,جان ,یک ,دل ,ساز دگر ,نقبی زندهمچو ,دل نقبی ,به دل ,دل به
درباره این سایت